گر به هر جا می روم، از تو روایت میکنم!
گر، عزیز بهتر از جانم، صدایت، میکنم!
جامه را از دوش برمی گیرمُ روی زمین
من تبرک از غبارِ خاکِ پایت میکنم!
یک دمی را گر برای من، زعمرت بگذری
من همه دار و ندارم را فدایت میکنم!
علت آن عشقیست جانا، که به من آموختی
دل فدای آن دل چون کهربایت میکنم
درد و درمانم تو باشی، مرهم زخم دلم
چاره دردم را به دستِ دلگشایت می کنم
هم طبیبی، هم حکیمی، هم بلا گردان ولی
من به دردِ عشقِ بی حد، مبتلایت میکنم
عشق اگر درمان شود دیگر بسان عشق نیست
من ز درد عشقِ بی درمان حکایت میکنم
گر بخواهم پرکنم گوش فلک را از غزل
استعانت از صدای جانفزایت میکنم
نه رباعی، نه قصیده، نه غزل، نه شعر نو
مثنوی باید نویسم، گر ثنایت میکنم
کاکتوس